تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

شعر حمام تيانا

دختر نازم تيانا عزيز ترينه برام وقتي كه روي سر من اب ميريزه تميز ميشم وقتي خودم رو ميشورم پيش همه عزيز ميشم ني ني ميگه:مامان جونم خوب ميشوره پا و تنم مثل يه دسته گل ميشم ؛تميز ميمونه بدنم شامپو و حوله و ليف وسايل حمومه كثيفي با اب گرم ديگه كارش تمومه     امروز مادر جون دخترم رو برده حمام و تا ظهر خواب بوده ؛واسه شب كه خاله اينا اومدن خونه اقا جون و مادر جون  نقل مجلس بوده و تماما خنديده و دلبري كرده و همه رو محو خودش. ديشب تيانا جون خوابش نميومد و تا 4:30 بيدار بود و مامان الهام واسه اينكه بتونه يه كم استراحت كنه بهش پستونك داد و تيانا واسه اولين بار 45 دقيقه مشغول خوردنش شد . اله...
29 دی 1391

گپ تيانايي

تياناي من عاشق اينه كه مدام باهاش حرف بزنم تا باهام حرف بزنه اما با زبون خودش ؛كه ميگه اوقه اوققققققققققققققهه و تماما در حال خنديدنه و اين باعث شده كه همه بهش ميگن : چه دختر ول خندي............................. وقتي بيداري و باهات حرف نميزنم شكايت ميكني و تند تند  دست و پا ميزني اينه كه عاشق گپ زدني قربونت برم كه تا خوب هستي ؛خوبي ،اما همين كه بد قلق ميشي كلافم ميكني. اما بازم برام عزيزتر ميشي. ديشب دست بابايي خورد تو سرت و هلاك شدي .منم پا به پات گريه ميكردم ،الهي بميرم خيلي دردت اومد.   قربون جفت چشمات بشم:   تو خواب چكار ميكني عسلم: تو خواب خميازه ميكشي    ...
24 دی 1391

واكسن 2 ماهگي

قربونت برم ماماني 2 ماهه شدنت مبارك . 2 ماهه كه به من و بابا يه عشق و اميد ديگه اي بخشيدي ،عمرم. با خاله نرگس رفتيم تا واكسنت رو بزنيم ،بابايي هم دلش طاقت نياورد و بهمون ملحق شد من كه اصلا دل نداشتم كنارت بمونم با بابايي بيرون مونديم و وقتي صداي جيغ و گريه ات بلند شد ،انگار كه گوشت تنمون رو ريش ريش كردن . تا حالا اينجور گريه نكرده بودي ؛الهي كور بشم . بهت هر 4 ساعت قطره استامينوفن دادم تا اينكه درجه تب عدد 39 رو نشون ميده . ناهار و شام خونه خاله مونديم و تو هم تا حدودي نا ارومي ميكردي . الان كه دارم مينويسم شير خوردي و قنداقت كردم و راحت خوابيدي تا ببينم نصف شب چه اتفاقي مي افته. به قول خاله شيرين بايد به...
21 دی 1391

چكاپ 2 ماهگي

چشم و چراغ خونه سلام عمر ماماني ،چقدر تو عزيزي و هر ثانيه هزار بار خدا رو به خاطر وجودت توي خونه شاكرم. ديروز رفتيم تا براي ماه دوم زندگيت چك بشي ،تصميم داشتم ببرمت زير نظر دكتر مدني اما موفق نشدم تا اينكه دكتر منيري نوبتمون داد . بابا ،خاله سوسن و سارا همراهمون بودن منو خاله سارا تو رو برديم تو مطب . همه جا تو دكتر معاينه كرد  و خدا رو شكر مشكلي نداشتي . وزنت : 5 كيلو و 50 گرم قدت :58 سانتي متر دور سرت : 36 سانتي متر كه خانوم دكتر خيلي از وضعيتت راضي بود . الهي قربونت برم عسلم ؛فردا بايد واكسن 2 ماهگيت رو بزني انقده ناراحتمو استرس دارم كه ميخوام بميرم. قراره با خاله نرگس ب...
20 دی 1391

حاج خانوم تيانا

سلام البالوي ماماني قربونت برم كه داري بزرگ ميشي و من و بابا  شاهد بزرگ شدنتيم و از لحظه به لحظه بودنت لذت ميبريم اگه خدا بخواد بابايي ترم اخر و داره خودشو واسه امتحانا اماده ميكنه اما با اين حال از تو غافل نميشه و در بست در اختيارته  و خيلي مواظبته از دلدردت كه بگم خدا رو شكر 2 شبه خوبي و راحت ميخوابي اما استفراغ هات بيشتر شده  و تماما بوي ترش ميدن . ولي البالوي من دست از دلبريهاش برنميداره، قربونت برم علاقه شديدي به دستات پيدا كردي تا فرصت ميكني دستاتو با ولع خاصي ميخوري و ملچ مولوچ راه ميندازي حتي گاهي وقتا مي مي منو نميخوري و دستتو ترجيح ميدي و من هزار بار قربونت ميرم تو اين...
17 دی 1391

بازم حمام

الهي قربونت برم عسلم ظهر رفتيم خونه مادر و از مادر خواستم ببردت حمام مادرزهم قبول كرد . بازم مثل هميشه اروم بودي و از حمام لذت ميبردي كه گرسنه شدي و يه كوچولو گريه كردي . تا اومدي بيرون شير خوردي و خوابيدي. ببين : اين 4 امين دفعه است كه رفتي حمام. الهي قربونت برم نفس خدا كنه كه مريض نشي    نميدونم اينجا چند روز داشتي اما ببين چه خوردني شدي........................................ ...
7 دی 1391

دخمل شيرينم

ماماني دورت بگرده عشقم اينروزها حالت خدا رو شكر خوبه فقط شبها دلدرد مياد سراغت و اذيت ميشي روزها رو يه خيلي كم بيداري و شبها تا صبح نه خودت ميخوابي و نه ميذاري من بخوابم ساعتهاي 6 و 7 صبح خوابت ميبره . بميرم برات اما اينروزها شيرينكاري ميكني واسم: وقتي گرسنه ميشي دستاتو ميخوري و ملچ مولوچي راه ميندازي كه دلم غششششششششششش ميكنه .......................... قربونت برم تازه گاهي وقتا مي مي مامانو كنار ميزني و شروع ميكني به دستتو خوردن واي كه چه عشقي ميكنم. الهي هميشه سالم باشي و من شاهد بزرگ شدنت باشم دردونه من   ...
6 دی 1391

حكايت خواب تو

سلام عزيزم ؛عمرم الهي كه من پيش مرگت بشم . تو چقدر ماهي ،شيريني ؛عسلي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منو هر ان بيشتر شيفته خودت ميكني دورت بكردم. ديشب ساعت 2 ربع كم بيدار شدي و احيا گرفتي و منو هم دعوت كردي و تا 7 ربع كم نذاشتي پلك رو هم بذارم. اروم بودي ؛فقط شير ميخوردي ،استفراغ ميكردي و دوست داشتي باهات حرف بزنم . اينم حكايت خواب تو . خدا رو شكر خوب شدي و ديشب اخرين قاشق شربتت رو خوردي. يه چند تا عكس برات ميذارم،برو ادامه مطلب و ببينشون:                               &nbs...
3 دی 1391
1